اشعار دیگران در مورد شهریار
هـ . ا. سایه
ترانه غزل دلکشم مگر نشنفتی
که رام من نشدی آخر ای غزال دمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم
که دوش گوش دلم شعر شهریار شنید
نیما یوشیج
رازی ست که آن نگار می داند چیست
رنجی است که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
مفتون امینی
چون دل مفتون ترا مشکل به دست آورده است
کی رها می سازدت اینگونه آسان شهریار
اولین استاد شعر و آخرین سلطان عشق
هر کجا نام تو در آغاز و پایان شهریار
پژمان بختیاری
زین شهر مردپرور و زین شهر عشق زای
برخیزد ْآنچه مایة غرور و وقار ماست
گه شهریار پرورد این شهر، گاه شمس
کز نامشان تفاخر ملک و دیار ماست
مهرداد اوستا
شعر همان عشق که با شهریار
کرد سرافرازی و نام آوری
شعر همان فتنه و آذرم و راز
کز نگه دوست کند دلیری
بیژن ترقی
به شهریار بگو شهریار می آید
دوباره بخت ترا در کنار می آید
بگو که عرصة شعر و ادب بپیرایند
که از سواد دل آن شهسوار می آید
فریدون توللی
ای شهریار نغمه که با چتر زرفشان
دستانسرای عشق و خداوند چامه ای
از من ترا به طبع گرانمایه، صد درود
ز آنرو، که در بسیط سخنی، پیش جامه ای
مهدی اخوان ثالث
شهریارا تو همان دلبر و دلدار عزیزی
نازنینا، تو همان پاک ترین پرتو جامی
ای برای تو بمیرم، که تو تب کردة عشقی
ای بلای تو بجانم، که تو جانی و جهانی
فریدون مشیری
در نیمه های قرن بشر سوزان
اشک مجسمی بود، در چشم روزگار
جان مایة محبت و رقت
ایوای شهریار
عمران صلاحی
شهریار حزن بودی، خانه ات بیت الحزن
پادشاه قلعة خاموش روح خویشتن
شهر ویرانی سراسر خانه هایش سوخته
بادهای در به در چرخان و بر در حلقه زن